کد مطلب:314965 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:210

داش علی
یكی از جاهل های محل ما (داش علی) بود. كه چند سال پیش فوت شد. در زمان حیاتش یك روز من از توی بازار عبور می كردم. دیدم كه داش علی بازار را غرق كرده و چاقویش را هم دستش گرفته و یك نفس كش هم جرأت نطق نداشت. آن روزها هنوز ماشین و اتومبیل نبود. من با قاطر به مجالس سوگواری حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) می رفتم. از سر گذر كه رد شدم متوجه شدم كه داش علی تا مرا دید گتف: از قاطر پیاده شو. پیاده شدم و گفت: كجا می روی؟

دیدم مست مست است، و باید با او راه آمد گفتم: به مجلس روضه می روم. گفت: یك روضه ابوالفضل (علیه السلام) همین جا برایم بخوان. چون چاره ای



[ صفحه 531]



نداشتم یك روضه ابوالفضل (علیه السلام) برایش خواندم. داش علی شروع به گریه كرد و اشك ها روی گونه اش می غلطید و روی زمین می ریخت. چاقویش را غلاف كرد (بعد فهمدیم همان روضه كارش را درست كرده و باعث توبه اش شده). چند سال بعد داش علی مرد. چند شب بعد از فوتش او را در خواب دیدم و حال او را پرسیدم. مثل این كه می دانست كه می خواهم وضع شب اول قبر او را بپرسم. گفت: راستش این است كه تا آمدند از من سئوالاتی بكنند سقایی آمد (مقصودش حضرت ابوالفضل (علیه السلام) بود) و فرمود: داش علی غلام ما است كاری به كارش نداشته باشید. [1] .


[1] كرامات عباسيه، ص 3.